بیکرانگی

وبلاگ دکتر وحید سهرابی فر

بیکرانگی

وبلاگ دکتر وحید سهرابی فر

سلام
* این وبلاگ دریچه ای است به جهانی که من در آن زندگی می کنم، یعنی جهان افکارم. بنابراین هر بحثی که در آن مطرح می شود، به مانند یک فرایند در حال تکامل است و در روندی که طی می کند ممکن است دچار تغییر و تحول شود.
* حضور شما در این جهان و اشتراک افکار و نزدیک کردن افق های نگاه به یکدیگر، از عمده ترین دلایل ایجاد این وبلاگ است.
* "سرگشته" و "بیکرانگی" دو واژه ای هستند که در ذهن من جایگاه خاصی دارند، و از وبلاگ قبلی ام با من همراه بوده اند.
وحید سهرابی فر

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

سلام

امروز در شهر من مثل خیلی از شهرای دیگه بارون می اومد . چند تا نکته نظرم رو جلب کرد که خدمتتون می نویسم .

1. عده ی قابل توجهی از مردم همراه خودشون چتر نداشتن و به عبارت دیگه به این نکته فکر نکرده بودن که اگر بارون بیاد (با توجه به وضعیت اب و هوای این ایام) باید چکار کنن ؟ من البته چتر داشتم ولی نمی شد چترم رو با اونا شریک بشم . یاد این افتادم که انسان همیشه (چه در امور دنیوی و چه حتی برای آخرت ) باید آینده اندیش و عاقبت سنج باشه ولی خیلی از ما واقعا این طور نیستیم .

2. ساختار شهری ما واقعا خرابه به طوریکه کافیه یک برف یا بارون نسبتا زیاد بیاد تا آب در سرازیری ها و چاله های خیابون ها جمع بشه و تا وقتی که دوباره تبخیر بشه یا به وسیله ای از اونجا خارج بشه ، همون جا خواهد بود .

3. بعضی از راننده های ما انسان های واقعا کم توجهی هستند و اصلا به احوال انسان های پیاده ای که در این خیابان ها (که پر از چاله هستند و طبیعتا پر از آب و هنگام عبور ماشین این آب ها مثل فواره به اطراف پخش میشه) توجه نمی کنن و با سرعت بالا در خیابون ها حرکت میکنند .

4. وقتی هوا بارونیه ، خیلی خوب ولطیف میشه . امیدوارم شما هم لذت ببرید .


پ ن : دو هفته ی واقعا سخت رو از سر گذروندم . ابتدا به خاطر مهمون های زیادی که برای چند روز از شهرستان اومده بودند ، بعدش هم به خاطر برنامه ای که برای دانشگاه تدارک دیده بودم که خیلی کار برد و واقعا خسته شدم . امروز وقتی از دانشگاه بر میگشتم (در حالیکه لباس های مرتبی بر تن داشتم ) خیلی با احتیاط توی این خیابون ها راه می رفتم ، یاد این مثال اخلاقی افتادم که انسان برای پاکی نفس و روحش هم همیشه باید وسواس داشته باشه ، مانند کسی که لباس  تمیری به تن داره و مواظب که خدایی نکرده کثیف نشه .

  • وحید سهرابی فر

کوی عدم

۰۱
آبان

این روز ها درس می خوانم ، خیلی درس می خوانم به طوری که از بعد نماز صبح بیدارم تا ساعت 11 شب که دوباره بخوابم . از برنامه ای که دارم لذت می برم و واقعا احساس رضایت دارم .یکی از دلایلی که به وبلاگ سر نزدم هم همین برنامه فشرده بود . اما دیروز مسئله ای برایم پیش آمد ، و مقدار قابل توجهی از آرامش فکری مرا از بین برد و ذهنم را درگیر قضیه ای دیگر کرد (امیدوارم به خوبی و البته به سرعت حل شود) . بعد از این قضیه  فکر می کردم میلیون ها و شاید میلیاردها عوامل دست به دست هم داده اند تا من ساعتی در آرامش و بدون هیج مشکلی به فعالیت مورد علاقه ام بپردازم . میلیاردها عواملی که شاید حتی به نظر هم نیایند . نعمت های بیشماری که شکرش پیشکش ، اصلا به یادش نیستم ....
خدایا شکرت ...

=========================
پ ن : چند روزی است  دوباره این شعر زیبا و پر از معنا به ذهنم رسیده . راستش هرچی سعی کردم نتوانستم متنی در باره اش بنویسم . فقط خود شعر را برایتان می نویسم :

هر که در کوی عدم رفت ، نیامد به وجود * به یقین در پس این پرده تماشایی است


پ ن 2 : با تشکر از دوستانی که در این مدت پیگیر وبلاگ بودند ، سعی میکنم از این به بعد هر 10 روز وبلاگ رو بروز کنم و بیشتر از این بد قولی نکنم .

  • وحید سهرابی فر

بنده ی خدا

۰۹
شهریور

نمی دانم برایتان اتفاق افتاده درک عمیق تری از مطلبی که می دانستید پیدا کنید یا نه ؟
این چیزی بود که در یکی از شب های قدر امسال برای من اتفاق  افتاد . احتمالا من اولین کسی نیستم که این مطلب را میگویم ، اما این مطلب برای من اهمیت زیادی دارد و ریشه بسیاری از مسائل دیگر است .
یکی از تفاوت هایی که جهان مدرن و دنیای دینداری سنتی دارد ، در این است که فرد دیندار دنیا را محلی برای گذر می بیند ، محلی که برای امتحان شدن به آن آمده است ، مرحله ای که طی آن باید رضایت موجود دیگری (خدا) را جلب کند و در واقع برای رضای او زندگی کند . اما در نگاه مدرن ، انسان محور خویشتن است یعنی هرچه که دوست دارد ،  انجام میدهد ، هرچه را که خودش صلاح بداند انجام میدهد و اصلا نباید از چیز دیگری تبعیت کند . حضور این نگاه مدرن را می توان در بین فیلم ها ، رمان ها ، ایده پردازی ها و ... به روشنی دید .
در این بین باید موضع خود را انتخاب کرد . بسیاری از تردید های ما از مشخص نبودن موضعمان در برابر این سوال است که" به کدام یک از نگاه های فوق تعلق دارید ؟" در این فضا سخنی که از علامه طباطبایی نقل شده بود ، برایم معنای خاصی پیدا کرد . ایشان فرموده بودند: مهم این است که در این دنیا بنده باشیم . 


عید فطر را به تمام بندگان خدا تبریک میگویم .

  • وحید سهرابی فر

باز آمد..

۱۳
مرداد

خسته ام ولی باید بنویسم ، به این فکر نمی کنم که نوشته ام در این حالت خستگی ، هموار و رسا نخواهد شد ، به این می اندیشم که حس درونم را در سطوری چند ، منعکس کنم .
باز این ماه آمد . باز آمد و مرا خواهد برد ..
باز آمد تا به من فاصله ی بودن و توهم بودن را نشان دهد ...
باز آمد تا بگوید معنای زندگی در چیست ...
باز آمد تا باز واسطه ای شود بین من و .... نمی دانم باید در مورد " او " چه بگویم

" او " کسی است که وقتی دلم از سراسر هستی میگیرد ، وقتی تمام جهان با همه عظمتش برایم پوچ و سیاه و بی معنا میشود ، آغوش پرمهرش در انتظار من است .

" او " کسی است که وقتی از همه اطرافیانم ، از تمام کسانی که به ظاهر دوستان و هم نوعان من اند ، خسته میشوم ، وقتی وحید و تنها در بهت و سرگشتگی به سر می برم ، به سراغ من می آید و خود را چنین معرفی میکند که من " انیس من لا انیس له " هستم

" او " کسی است که وقتی روز به روز به نادانی  خود بیشتر پی میبرم و گاهی حتی ناامید در این ظلمتکده ی جهل بی هدف به این سو و آن سو میروم ، مرا صدا میکند که " العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"


و " او " ، اوست و من ، من هستم ...
ای کاش در این ماه این من به " او " برسد و در انتها نه  " ما "  بلکه فقط " او " بماند ....

  • وحید سهرابی فر

اسیر خاک

۲۱
خرداد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی * آری آری سخن عشق نشانی دارد

چقدر سخت است که قیافه ی فیلسوفانه به خود بگیری و سعی کنی جهان را از پشت عینک ته استکانی یک فیلسوف ببینی ، و در پی هر پدیده ای به دنبال تبیینی عقلانی بگردی .
چقدر سخت است که احساساتت را که از در و دیوار وجودت بالا می رود ، با پتکی آهنین از جنس دلیل سرکوب کنی .... مگر ما چقدر می فهمیم .مگر عقل چقدر می داند  که چنین گستاخانه در هر زمینه ای نظر میدهد .

بگذریم ... قصد دارم مطلبی بنویسم تا التیامی شود بر دلم ولی.... فقط سعی میکنم


  • وحید سهرابی فر

غریبانه

۲۴
اسفند

بازمن و این قلم

باز من و حصری برای سخن

چقدر غریبانه می نویسم

وقتی حتی برای نوشتن هم محدودم 

حتی در نوشتن برای خودم

به نوشته ام گمان بد مبر

گمان های تو تنها گوشه ای از سخنان من است .

چقدر سخت است و طاقت فرسای

که حرفی داشته باشی برای نگفتن

و گوش هایی را ببینی برای نشنیدن


  • وحید سهرابی فر

دلتنگی

۰۸
اسفند

دلم دوباره برایت تنگ شده .

پس از مدت ها ...

گمان کنم سال ها بود که به یادت نبودم .. سالها ....

چه گمان های ناروایی به تو داشتم

اما فراموش کرده بودم که همیشه  به یاد منی و در این مدت ها

حتی در زمانه ای که به دیده ی تردید در تو می نگریستم

تو عاشقانه مرا نظاره گر بودی  و من چقدر نادان بودم

چقدر خام بودم که تفاوت این نگاه را نفهمیدم

بغضی گلویم را می فشارد و دوباره چشمانم به یاریم می آیند

حسرتی سراسر وجودم را به آتش می کشد

و دوست دارم تا باز مرا دریابی و در آغوش پر مهرت بیافرینی


پ ن : یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فی‏ جَنْبِ اللَّهِ

  • وحید سهرابی فر

تردید

۱۶
دی

باز ساعات بامدادی ...

باز تاریکی شب ...

باز تنهایِ من و یک تکه کاغذ ...

باز حرف هایی از جنس نگفتن ... 

باز ناله هایی از جنس سکوت و احساسی از جنس تردید ...

باز فرو ریختن  تمام هستی در برابر چشمانم ...

باز تحیر و سرگشتگی ...

براستی من کیستم ؟

تعاریف منطقی و فلسفی و عرفانی را فراموش کن .

دسیسه های علمی را به سویی بیفکن !

من درد میکشم . درد !

درد را میدانی چیست ؟

من در این ظلمت بی کران گم شده ام . من گم شده ام !

راهم را نمی یابم و از آن بدتر ، نمی دانم آیا راهی هست یا نه ؟

قلم شکست  و من هنوز لب تر نکرده ام تا چیزی بگویم ...

(شاید آنچه می خواهم بگویم ، ناگفتنیست ...)

  • وحید سهرابی فر

بشر

۰۸
دی

امروز صبح داخل اتوبوس ، جوانی را دیدم که تقریبا هم سن خودم بود ؛ با این تفاوت که من کیفی به دست داشتم که در درون آن کتاب بود و برای تحصیل به دانشگاه می رفتم ولی او بقچه مانندی در دست داشت که احتمالا لباس و و سایل کارگری در آن بود . یادم افتاد که جوان موجودی پر از انرژی و طراوت است و البته مغرور . احساس کردم ( شاید ) از دیدن من کمی خجالت کشید . شاید او هم به آنچه من  فکر میکردم ، فکر می کرد .

براستی چرا ؟ ما هردو بشر هستیم ، چرا  باید برای او در  اجتماع  جایگاه کم ارزشی قائل باشیم ؟ مگر گوهر انسانیت در همه ما به یک اندازه به ودیعت نهاده نشده است ؟ ماراچه میشود که با چند کلاس درس و یادگیری چند اصطلاح ، خود را از تار و پودی جدا می انگاریم ؟

این موضوع بارها به ذهنم خطور کرده و هرگز جوابی برای آن نیافتم جز اینکه (بل یرید الانسان لیفجر امامه ). گاهی ، علم به جای آنکه موجب سعادت ما شود ، وسیله ای می شود تا به امیال خود برسیم .

  • وحید سهرابی فر