خسته ام ولی باید بنویسم ، به این فکر نمی کنم که نوشته ام در این حالت خستگی ، هموار و رسا نخواهد شد ، به این می اندیشم که حس درونم را در سطوری چند ، منعکس کنم .
باز این ماه آمد . باز آمد و مرا خواهد برد ..
باز آمد تا به من فاصله ی بودن و توهم بودن را نشان دهد ...
باز آمد تا بگوید معنای زندگی در چیست ...
باز آمد تا باز واسطه ای شود بین من و .... نمی دانم باید در مورد " او " چه بگویم

" او " کسی است که وقتی دلم از سراسر هستی میگیرد ، وقتی تمام جهان با همه عظمتش برایم پوچ و سیاه و بی معنا میشود ، آغوش پرمهرش در انتظار من است .

" او " کسی است که وقتی از همه اطرافیانم ، از تمام کسانی که به ظاهر دوستان و هم نوعان من اند ، خسته میشوم ، وقتی وحید و تنها در بهت و سرگشتگی به سر می برم ، به سراغ من می آید و خود را چنین معرفی میکند که من " انیس من لا انیس له " هستم

" او " کسی است که وقتی روز به روز به نادانی  خود بیشتر پی میبرم و گاهی حتی ناامید در این ظلمتکده ی جهل بی هدف به این سو و آن سو میروم ، مرا صدا میکند که " العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"


و " او " ، اوست و من ، من هستم ...
ای کاش در این ماه این من به " او " برسد و در انتها نه  " ما "  بلکه فقط " او " بماند ....