بیکرانگی

وبلاگ دکتر وحید سهرابی فر

بیکرانگی

وبلاگ دکتر وحید سهرابی فر

سلام
* این وبلاگ دریچه ای است به جهانی که من در آن زندگی می کنم، یعنی جهان افکارم. بنابراین هر بحثی که در آن مطرح می شود، به مانند یک فرایند در حال تکامل است و در روندی که طی می کند ممکن است دچار تغییر و تحول شود.
* حضور شما در این جهان و اشتراک افکار و نزدیک کردن افق های نگاه به یکدیگر، از عمده ترین دلایل ایجاد این وبلاگ است.
* "سرگشته" و "بیکرانگی" دو واژه ای هستند که در ذهن من جایگاه خاصی دارند، و از وبلاگ قبلی ام با من همراه بوده اند.
وحید سهرابی فر

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

در پی او ...

سال ها پیش تو را در بیابان های حجاز یافتم. به خاطر یافتن تو، خود را برترین و رستگار ترین می دانستم. آنچنان شیفته ی تو بودم که همه چیز را فراموش کرده بودم و در شادی این وصلت شکوهمند سر از پا نمی شناختم. تمام زندگی من تو بودی ، برای رضای تو هرکاری می کردم. اموال و دارایی که هیچ، جانم را فدا می کردم. من تماما محو " تو" بودم و هیچ "منیتی"  در میان نبود. اینکه می گویم  "بودم" معنایش این نیست که الان نیستم. ولی شاید اعتقاداتم کمی تغییر کرده، شاید اصلا خودم عوض شده ام، شاید زمانه عوض شده و شاید اصلا تو خودت هم تغییر کرده ای.

تمام هدفم این بود که  با اعمالی هرچند کوچک و پر از ایراد، تو را خشنود سازم و لبخند رضایت را بر لبان تو ببینم. این تنها آرزوی زندگی من بود اما ناگهان وارد جهانی دیگر شدم، جهان جدیدی که با کلبه ی سابقم بسیار تفاوت داشت. منِ حیرت زده، مشغول تماشای  رنگ و لعاب این جهان جدید بودم. با انسان های جدیدی که طرز فکری متفاوت داشتند، آشنا شدم. همه چیز به خوبی پیش می رفت و من هر روز مطلب جدیدی یاد می گرفتم. مثلا یاد گرفتم که  تو را می شود به چشم دیگری هم دید، یعنی لازم نیست که حتما تو را عاشقانه نگاه کرد، می شود تو را به مانند یک پدیده بررسی نمود. یک پدیده مثل سایر پدیده ها. ابتدا به خودم گفتم : خب این دو نگاه که با هم منافاتی ندارند، هم پدیداری نگاه می کنیم و هم عاشقانه. اما این اولین خطای فاحش بود. مگر می شود معشوق را غیر عاشقانه نگریست؟

مدتی گذشت و من هر روز چیزهای جدیدی می آموختم. اندکی بعد با گروهی آشنا شدم که ظاهر عجیبی داشتند. آنها خود را طرفداران "انسان" می نامیدند، کمی با آنها دم خور شدم، حرف های غریبی  می گفتند، حرف هایی که قبلا نشنیده بودم، یکی از آنها می گفت: تو مگر انسان نیستی؟ گفتم: چرا هستم. گفت: انسان باید برای خودش باشد، برای خودت زندگی کن، سعی کن بیشترین لذت را ببری و کمترین رنج را متحمل بشوی. تو را چه به کسب رضایت دیگران؟!  گفتم: من در پی رضایت فرد دیگری هستم، فردی که جدیدا آموخته ام علاوه بر نگاه عاشقانه می توان او را پدیداری نیز  نگریست. گفت: رها کن این توهمات را، این مسائل زاده ی جهل و نادانی و در برخی موارد به خاطر روان پریشی است  ... و من اما سکوت کردم ... آیا تو حاصل جهل من بودی؟  آیا من در توهم  تو به سر می بردم؟

  • وحید سهرابی فر

یکی از اموری که همیشه تحملش برایم دشوار بوده، دیدن افراد با استعدادی است که به دلایل مختلف نتوانسته اند به جایگاهی که برایشان قابل حصول بوده، برسند. موارد بسیاری در کشور ما در این زمینه یافت میشود. این روز ها وقتی برخی از دوستانم را می بینم که 10 سال پیش در کنار هم و  با یک نیت پاک مثال زدنی وارد حوزه علمیه شدیم، واقعا ناراحت میشوم. بعضی از این دوستانم افراد واقعا با استعدادی هستند ولی الان بعد از 10 سال هیچ بازده متناسبی ندارند. افسوس که حوزه اساسا قدر این پتانسیل ها را نمی داند. یادم است سال 84 وقتی به طور کاملا مخفیانه به یکی از این دوستان مستعد گفتم که بیا تحصیلات دانشگاهی را هم آغاز کنیم، بعد از چندی فکر کردن، از ترس اینکه از حوزه خارج شود و دچار گمراهی، حاضر نشد همراه من بیاد. به هر حال عنوان "سرباز امام زمان(عج)" خیلی مهم بود و طوری برای ما ترسیم شده بود که انگار بیرون از حوزه همه جهل و گمراهی است. من اما رفتم و سال 85 دانشجوی دانشگاه قم شدم و در کنار درس های حوزوی، دروس دانشگاهی را هم داشتم. الان وقتی این دوستم را می بینم و اینکه مشغول چه کاری هست، خیلی افسوس می خورم.

وضع دانشگاه هم چندان مناسب نیست. دوستان درس خوان و مستعدی دارم که امکانات مناسبی ندارند. تصور کنید دانشجوی تحصیلات تکمیلی که فعلا لپ تاپ ندارد تا کارهای تحقیقاتیش را انجام دهد. (نسبت دانشجو به لپ تاب مثل نسبت کارگر به بیل است).

افراد با استعدادی در محیط دانشگاهی ما هستند که از خیلی از امکانات محروم اند. این مسئله وقتی بیشتر برایم معلوم شد که در سفر آلمان با یکی از دانشجویان دکترای مطالعات اسلامی (که جوان خوبی بود) هم بحث شدم، اطلاعات زیادی در زمینه اسلام نداشت و از همه جالب تر اینکه زبان عربی هم نمی دانست. می گفت برای یاد گرفتن زبان عربی، از سوی دانشگاه به مدت 6 ماه (که ظاهرا بیشتر هم شد) به قاهره خواهد رفت. او به قاهره رفت با هزینه دانشگاه، ولی افراد به مراتب با اطلاع تر و مستعدتری در حوزه و دانشگاه می شناسم که یک دهم چنین امکاناتی هم برایشان فراهم نیست.

درد اصلی اما این نیست که ما دارای امکانات مالی برای آموزش عالی خود نیستیم. درد اصلی این است که فرهنگ کار علمی در جامعه علمی ما ضعیف است. اینکه آثار علمی باید در جهت خاصی حرکت کنند و در غیر این صورت مطرود خواهند بود... اینکه برخی از فضاهای علمی ما توهم خودبسندگی دارند و گمان می کنند نیازی به تعاملات علمی با جهان بیرون از خود ندارند و هرچه که هست همان جاست.. اینکه کسی قدر و ارزش این استعدادها را نمی داند و برای رشد و شکوفایی آنها اقدامی نمی کند.. اینها درد اصلی اند..

  • وحید سهرابی فر