دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی * آری آری سخن عشق نشانی دارد

چقدر سخت است که قیافه ی فیلسوفانه به خود بگیری و سعی کنی جهان را از پشت عینک ته استکانی یک فیلسوف ببینی ، و در پی هر پدیده ای به دنبال تبیینی عقلانی بگردی .
چقدر سخت است که احساساتت را که از در و دیوار وجودت بالا می رود ، با پتکی آهنین از جنس دلیل سرکوب کنی .... مگر ما چقدر می فهمیم .مگر عقل چقدر می داند  که چنین گستاخانه در هر زمینه ای نظر میدهد .

بگذریم ... قصد دارم مطلبی بنویسم تا التیامی شود بر دلم ولی.... فقط سعی میکنم


گاهی آرزو میکنم که یک فرد ساده ی از همه جا بی خبر بودم . گاهی به ایمان یک فرد بی سواد روستایی غبطه می خورم . گاهی فکر میکنم که چقدر دور شدم از چیزی که باید می بودم . به قول سلمان هراتی :


اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود * فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است

و چقدر دوست دارم نخستین بیت این شعر را که می گوید :

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است * میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

امروز مطلبی را در بلاگی دیدم که در آن از این آیه استفاده شده بود " ان الله لطیف بعباده " . کمی درنگ کردم ، آخرین باری که به چنین مضمونی اندیشیده بودم ، کی بود ؟ یادم نمی آمد ..... و این تمام مصیبت است ...

پ ن : خیلی به دنبال ربط صدر و ذیل مطلب نباشید ..