تردید
۱۶
دی
باز ساعات بامدادی ...
باز تاریکی شب ...
باز تنهایِ من و یک تکه کاغذ ...
باز حرف هایی از جنس نگفتن ...
باز ناله هایی از جنس سکوت و احساسی از جنس تردید ...
باز فرو ریختن تمام هستی در برابر چشمانم ...
باز تحیر و سرگشتگی ...
براستی من کیستم ؟
تعاریف منطقی و فلسفی و عرفانی را فراموش کن .
دسیسه های علمی را به سویی بیفکن !
من درد میکشم . درد !
درد را میدانی چیست ؟
من در این ظلمت بی کران گم شده ام . من گم شده ام !
راهم را نمی یابم و از آن بدتر ، نمی دانم آیا راهی هست یا نه ؟
قلم شکست و من هنوز لب تر نکرده ام تا چیزی بگویم ...
(شاید آنچه می خواهم بگویم ، ناگفتنیست ...)
- ۰ نظر
- ۱۶ دی ۸۹ ، ۱۶:۰۷
- ۶۴۵ نمایش